من از نقال میخانه فقط افسانه میخواهم
زِ ساقی تنگ مینایی می و پیمانه میخواهم
چنان مستی کنم برپا زِ پا یکسر فرو ریزم
رَهم از عقل و هوشیاری تنی دیوانه میخواهم
منم جُغد شب هجران زِ تنهایی نیاسودم
به گِرد شهر خاموشی دِگر ویرانه میخواهم
منم مجنون صحرایی ز لیلایم همی دورم
نصیبم گر شود روزی ورا دردانه میخواهم
مقام عشق و عُشّاقی ندارم کمترین تردید
به دلدارم همی گویم تو را مردانه میخواهم
سوار توسن عشقم وَرای عشق این دنیا
برای ماندم بر تخت دل شاهانه میخواهم
"کیان" دارد دلی پرشورنگارد حرف عُشّاقان
به دیوان غزل هایش همی ریحانه میخواهم
کیان تبریزی
4 مهرماه 98
درباره این سایت