می سرایم نغمه ای بر نام دوست
می شوم چون کفتری بر بام دوست
آب رَز دارم به ساغر از بهار
پر کنم فصل خزان بر جام دوست
می نویسم برگ زردی شعر خود
آنچه بر دل می نهد الهام دوست
پیک صحرایی نشیند پنجره
شادمانم می کند پیغام دوست
چشم
مشتاقم به راهش زل زده
تا گذارد بر درش چون گام دوست
خانه ی دل انتظاری می کشد
می نشانم دیده ام اندام دوست
لذت دیدار ما سر می رسد
می کند شیرین یقین بر کام دوست
تا "کیان" نزد رفیق اش دلخوش است
سهم عشقی باشد از اقدام دوست
کیان تبریزی
آبانماه 98
درباره این سایت