رفته ای از برمن چشم براهم هنوز
بی تو ای وای که من غرق گناهم هنوز
نفسم بند تو است ای مه زیبای خموش
شعله ای هست دلم بس که تباهم هنوز
می گدازم به غم ات لیک ندانم چه کنم
یوسف بخت نگونم که به چاهم هنوز
شب نگاهم به قمر دوخته ام تا به سحر
اختران در بن ماه بوده گواهم هنوز
ای که دل بردی و چون بی خبری از حالم
دیگر اکنون تو بیا منتظر چتر پناهم هنوز
با کیان راحت جان باش مرو از پیشم
دیده بر راه تو است بست نگاهم هنوز
کیان تبریزی
مهرماه 98
درباره این سایت