درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
کافر شدم و دینم و ایمان به فنا رفت
من طالب تو بوده ام و پیرو کیش ات
هر مسلک و آئین دگر ، باد هوا رفت
بیگانه شدم با همه ی اهل طبابت
مرهم به دلم گشتی و درمان و دوا رفت
با عشق خودت شعله زدی بر دل و جانم
از جسم و تنم ظلم ستم جور و جفا رفت
مسرورم از این عشق خدادادیم ای گل
در حیرتم این قصه ی ما تا به کجا رفت
از گنج علایق به تو دل بستم و رَستم
بر دل هوس لولو و مرجان و طلا رفت
دارد چو "کیان" بر دل خود مهر عزیزی
با حمد و ثنا در غزلی سمت خدا رفت
کیان تبریزی
آبانماه 98
درباره این سایت