تا که گفتم می روم بشکن زد و خندان شد
او بخندید و دو چشمم مامن باران شد
پس کجا رفت آنهمه قول قرار عشقمان
سرزمین عشق من بیگانه ای سلطان شد
رسم دلداری رها کرد آن رفیق نیمه راه
رفتنم بر او بسی چون هدیه و احسان شد
عشق صادق را خریداری نباشد این جهان
بی وفایی گشته رسم و دشمن بنیان شد
این چه سرّیست عاشقان دیوانه باشند بهریار
لیلیِ از ما رهیده دلبر شیطان شد
او که میگفت زنده ام بر تو که باشی یارمن
ماه اغیاری بشد در پشت ابر پنهان شد
ای" کیان " زیبا نوشتی خدعه و افسون
را
رنج گیتی وا رها طبع تو چون دیوان شد
کیان تبریزی
دوم بهمن ماه 98
درباره این سایت